Monday, May 31, 2004

حرف خاصی ندارم. فقط خواستم بگم پيگير خبرهای مربوط به زلزله هستم و کار ديگه ای هم از دست ما برنمی آد. بعدا کسی نگه توی غم و ناراحتی و اضطراب مردم اين کجا بود. همينجا هم به خانواده قربانيان زلزله اخير تسليت می گم و براشون آرزوی صبر دارم.
ضمنا اميدوارم هيچ وقت احتياج پيدا نشه. ولی فقط محض احتياط همه بريد اين نماز ميت خوندن را ياد بگيريد. يه وقت خدای نکرده اگه زلزله شد، ملت بی نماز ميت چال نشن مبانی دين و نظام به خطر بيفته!!!
جوک دوبله نشده امروز: (نکته داره، البته مشابه اين جوک را به يه صورت ديگه خودمون هم داريم)
A female TV reporter went to have an interview with a farmer seeking the main cause of Mad Cow disease.The Lady : Good evening Sir, we are here to collect information about the reason that causes Mad Cow Disease. Do you have any idea what might be the reason?The Farmer stared at the reporter and said: Do you know that the bull screws the cow once a year?The Lady (getting embarrassed) : Well sir, that's a new piece of information, but what's the relation between this phenomenon and Mad Cow disease?The Farmer : Well Madam, do you know that we milk the cow four times a day?The Lady : Sir, this is really valuable information, but what about getting to the point?!

Friday, May 28, 2004

نتيجه نظر سنجی

اطلاعيه شورای نگهبان وبلاگ در خصوص نظر
سنجی: ملت غيور و قهرمان پرور خواننده اين وبلاگ، به ميمنت و مبارکی و به کوری چشم
دشمنان به اطلاع می رساند که ده روز پرشور و حماسه ساز و تاريخی نظرسنجی به سر رسيد
و مشت محکمی که شما با شرکت شکوهمند خود در نظرسنجی جوکهای دوبله نشده بر دهان
استکبار زديد به بار نشست! آخرين آمار منتشر شده از سوی ستاد برگزاری نظرسنجی حاکی
از شرکت ۴۴ بازديد کننده از کل ۱۰۲۳ هيت ثبت شده در طی ۱۰ روز برابر با رقم
غرورآميز ۲۳/۴ درصد است که حدود ۵۰ درصد از شرکت کنندگان رأی به عدم ترجمه جوکها
داده اند. البته تعداد معدودی از جيره خواران استکبار هم به گزينه آخر رأی دادند که
هويت
يکی
از آنان تا کنون کشف شده و از بقيه هم می
خواهيم در اسرع وقت خود را معرفی کرده تا نسبت به رد صلاحيت آنان در نظرسنجيهای
آينده اقدامات لازم به عمل آيد.


اطلاعيه خودم: گندشو درآوردين با اين
شرکت کردنتون! اين نظرسنجی با آزادی کامل و بدون سانسور بود. ولی ظاهرا بعضيا لياقت
نظرسنجی بدون سانسور رو ندارن! بهمين خاطر از اين به بعد می ذاريم نظرسنجيهامون از
زير فيلتر نظارت استصوابی شورای نگهبان رد شه و بعد بياد توی وبلاگ. اينم نمونه‌اش:






جوک دوبله نشده: هرچند اکثر خوانندگان
عزيز نظرشون اينه که جوکها همچنان دوبله نشده بمانند، اما برای اينکه دل اون دسته
از خوانندگان خواهان ترجمه رو هم به دست آورده باشيم طبق پيشنهاد

اين دوست عزيز
شما را به خواندن ترجمه بعضی از
جوکها (البته به ميل و انتخاب خود ايشون) دعوت می کنم. اينم جوک امروز که می تونيد
ترجمه آزاد اون رو در پست روز اول May ايشون (خواستم لينک مستقيمشو بذارم، ولی
بدشانسی ما همين يکی کار نمی کرد) بخونيد:


A man checked into a hotel. There was
a computer in his room, So he decided to send an e-mail to his wife. However, he
accidentally typed the wrong e-mail address, and without realizing his error, he
sent the e-mail.

Meanwhile.....somewhere in Houston, a widow had just returned home from her
husband's funeral. The widow decided to check her e-mail, expecting messages
from relatives and friends.

After reading the first message, she fainted. The widow's son rushed into the
room, found his mother on the floor, and saw the computer screen which read:



To : My Loving Wife



Subject : I've Reached



Date : 16 May 2004





I know you're surprised to hear from me.

They have computers here now, and you are allowed to send e-mails to your loved
ones.

I've just reached and have been checked in.

I see that everything has been prepared for your arrival tomorrow.

Looking forward to seeing you then!

Hope your journey is as uneventful as mine was.



P.s: It is damn hot down here !!


*********


يه چيز جديد: اينو امروز يکی از دوستان
برام ايميل زده. خيلی باحاله. شما هم اگه تاحالا جايی نخوندين بخونيدش:


فرهنگ لغات


آدامس : تنها چيزي كه توي دهان خانم
ها بند مي شود

آدم خوار: انسان دوست افراطي

آدم مغرور: كسي كه اگر جلاد بخواهد گردنش را بزند بگويد : يه وجب بلند تر بزن

احمق: كسي كه دختر همسايه را در تاريكي نبوسد

ادب : يعني كمك به يك خانم زيبا در عبور از خيابان حتي اگر به كمك احتياج نداشته
باشد

ازدواج : قمار زندگي است و در قمار معمولا برد با كسي است كه بيشتر تقلب كند

الكل : مايه گرانبهايي كه همه چيز را محفوظ نگاه مي دارد مگر اسرار را

اوراقچي : تنها موجودي كه زنها را بهترين رانندگان دنيا ميداند

ايده آل : شوهري كه بتواند با زنش بهمان دقت و ملايمتي كه در مورد اتومبيل تازه اش
دارد رفتار كند

بزبيار : فلك زده اي كه زنش زشت و كلفتش بيريخت باشد

بوسه : تصادفي كه فقط يك سيلي به آدم ضرر مي زند

بيست سالگي : دوراني كه پسر ها دنبال معشوقه مي گردند دختر ها دنبال شوهر

چشم : عضويكه چشم چرانها با آن ارتزاق مي كنند

خسيس : كسي كه وقتي خانه اش آتش مي گيرد براي اينكه پول تلفن ندهد تا اداره آتش
نشاني بدود

خوش بين : مردي كه تصور كند وقتي زني پاي تلفن خداحافظي كند گوشي را خواهد گذاشت

دست : عضوي كه در سينما نزد صاحبش بند نمي شود

دوران تجرد : دوراني كه معمولا براي مردها بعد از ازدواج شروع مي شود

رفيق : كسي كه هميشه به شما مقروض است

رقص : بهم چسبيدن با اتيكت دو جنس مخالف

زوج ايده آل : شوهر كر و زن لال

سوءظن : سعي در دانستن چيزيكه بعدا" انسان آرزو مي كند اي كاش آنرا نمي دانست

سينما : جايي كه پشت سر شما حرف مي زنند

عشق : دردسري كه براي فراموش كردن آن بايد عشق تازه تري پيدا كرد

سرخ پوست : مرد خوشبختي كه وقتي زنش اورا مي بوسد صورتش ماتيكي نمي شود

سنجاق قفلي : تنها قفلي كه بدون كليد باز مي شود

ماچ : بوسه اي كه هنوز رنگ آرتيستي نگرفته

مرد مجرد : كسي كه هنوز عيوبي دارد كه خود نمي داند

معجزه : دختر خانمي كه زنگ آخر جيم شود و به سينما نرود

موش : خانم هايي كه نصفه شب به جيب شوهر هايشان شبيخون مي زنند

هالو : شوهري كه دستكش ظرفشويي را بجاي اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد

Saturday, May 22, 2004

جشنواره وبلاگها و تپه مونت رويال!


جشنواره وبلاگها و تپه مونت رويال!


توی مملکت ما همیشه اینطور بوده که با مظاهر تجدد
اولش برخوردهای عجیب و غریب بشه و یه چند وقتی باید بگذره تا اون چیز نوظهور کم
کم عادی بشه. نمونه‌های فراوونی هم به عنوان مثال می‌شه پيدا کرد: مثل قضيه قند
که اولش آخوندها گفتند چون مال اجنبيه نجسه ولی بعد که خودشون خوردند و ديدند چيز
بدی نيست گفتند: ولی اگه قبلش بزنين توی چای و خيسش کنيد پاک می‌شه! يا مثلا
بلندگو (يا همون ميکروفون فعلی) که آخوندها اولش شديدا باهاش مخالف بودند و
اعتقاد داشتند صدای شيطان از توش در‌می آد، ولی کم کم که ديدند استفاده از اين
وسيله بهتر از جر دادن حنجره هست باهاش کنار اومدند؛ تا اونجا که ديگه توی مجلس
بی‌بلندگو منبر نمی‌رن! خلاصه همينطور بگير و بيا جلو تا برسی به قضيه ويدئو و
حالا هم ماهواره و اينترنت!! می‌بينيم که دقيقا همون نگاه متحجرانه و عصر حجری
داره اعمال می‌شه.


اخيراً هم که مسئولين سرتاپا تعهد و تخصص گير داده‌اند
به وبلاگها و خلاصه زور زورکی می‌خوان به اونها نظم و تشکيلات بدن و به قول رضا
مارمولک بفرستنشون بهشت! منظورم اين مسخره بازی "جشن
و اره
" وبلاگهاست. اين هم دنباله همون نگاه مسخره عصر حجريه، اين دفعه
به وبلاگ!


به نظر من وبلاگ امروزه يه ابزار حرف زدنه. به همين
راحتی! همونطور که همه می‌تونن حرف بزنن، می‌تونن اين حرفاشونو توی وبلاگشون
بنويسن. البته خب بعضيها حرفاشون قشنگ‌تره، بعضيها پرمغزتره، بعضيها کم گوی و
گزينه گوی هستن،‌ بعضيها روده درازن، بعضيها خاله زنک هستن، بعضيها دايی مردک و
... خلاصه روشهای حرف زدن و ابراز عقيده به تعداد آدمهاست، ولی سرآخر همش يه جور
حرف زدنه (اين فيلم

مارمولک
رو تازه ديدم، جوگير شده‌ام. شما فعلا
بی‌خيال شين) حالا هی يه

عده بيکار
 و علاف جمع شن جشنواره راه بندازن،
انجمن تشکيل بدن، نماينده تعيين کنن و چه می دونم، هزار تا قر و عطوار ديگه که هر
روز هم يه مُدش در می‌آد... همه اينها به همون مسخرگيه که مثلا بيايیم انجمن زبون‌دارها
يا جشنواره يه سر و دو گوشها راه بندازيم! شرط می‌بندم يه روزی فرزندان ما به اين
کارهای ما خواهند خنديد، همونطوری که ما الان به قضيه قند و ميکروفون و ماشين
دودی می‌خنديم.


*********


لينک: اين مطلب رو در مورد

ميمونهای پرستار
از وبلاگ بر
ما چه گذشت
 
اگه نخوندين، بخونين. فيلمش رو هم حتما ببينين، جالبه.


راستی چندتا عکس ديگه که يادم رفته بود، به عکسهای
پست قبلی اضافه کردم. اینا هم چندتا عکس دیگه از تپه مونت رویال
که درست وسط مونترال واقع شده:







اینجا یکی از راههای ورودی به تپه از سمت خیابان پارک هست






اینجا هم سردر ورودی پارکه که با مجسمه های زیبایی تزئین شده






این مسیر پیاده روی و دوچرخه سواری منتهی به بالای تپه است. آدم
یاد جاده جواهرده می افته






اینم یه برکه فوق العاده زیبا درست بالای تپه است. مونترال از
فراز این تپه دورنمای خیلی قشنگی داره که عکسهاشو بعدا می ذارم


 



يه چيز ديگه راستی: فردا دوم خرداده! همين، فقط
خواستم بگم ياد من و تو رو فراموش آقای رئيس جمهور!! وعده‌هاتونو می گما...


جوک دوبله نشده امروز:


A blonde is sitting at home one day
when she decides she's sick of hearing blonde jokes. She decides to dye her
hair brown, and to see if it works in making her more intelligent, goes to a
farm where she approaches the farmer with the challenge, "If I can guess how
many sheep you have, can I take one home?" The farmer chuckles to himself,
before replying, "Sure, why not?" The blonde pulls out a calculator and does a
bunch of hugely complicated equations and comes up with a number. She says to
the farmer, "There are 314 sheep out there." The farmer is astonished. "You're
right!" he says. "Go take your pick". The blonde takes a few minutes to pick a


sheep, waves to the farmer, and leaves.


She's sitting at home the next day
when she hears a knock on her front door. She opens it and finds the farmer
standing there holding his hat. He says to her, "If I can guess your real hair
colour, can I have my dog back?"



فکر کنم ديگه توضيح لازم نباشه که "بلوند" اينجا
مشابه "کی" توی جوکهای خودمونه!!


Tuesday, May 18, 2004

در شهر

مونترآل اين روزها اينقدر قشنگ شده که حيفم اومد اين
زيباييها رو با شما قسمت نکنم. به قول معروف: " ذَکاةُ العَکسِ پَخشُه"!!























دانشگاه مک گيل












خيابان مک گيل کالج











گلبرگ سرخ لاله‌ها، اطراف کليسای شهر ما!!!




















نماهايی از خيابان شربروک











تنديسهای خيابان شربروک



لينک: يه

فلش
باحال طنز با صدای
داريوش.


جوک دوبله نشده امروز (نظرسنجی فراموش
نشه) - با تشکر از اين


دوست گرامی
:


Three American and three Iranian
engineers are traveling by train to a conference. At the station, the three
American each buy tickets and watch as the three Iranians buy only a single
ticket.

"How are three people going to travel on only one ticket?", asked one of the
three American.

"Watch and you will see", answers one of the Iranaians.

They all board the train. The Americans take their respective seats, but all
three Iranians cram into the toilet and close the door behind them.

Shortly after the train has departed, the conductor comes around collecting
tickets. He knocks on the toilet door and says, "Ticket,please". The door opens
just a crack and a single arm emerges with a ticket in hand. The conductor takes
it and moves on. The American saw this and agreed it was quite a clever idea.


So after the conference, the American decide to copy the Iranians on the return
trip a! ! nd save some money. When they get to the station, they buy a single
ticket for the return trip. To their

astonishment, the Iranians don't buy a ticket at all.

"How are you going to travel without a ticket?", asks one perplexed American.
"Watch and you will see", says one of the Iranians .

When they board the train the three Americans cram into a toilet and the three
Iranians cram into another one nearby. The train departs. Shortly afterward, one
of the Iranians leaves his toilet and walks over to the toilet where the Ameican
are hiding. He knocks on the door and says,"Ticket, please."


Sunday, May 16, 2004

دموکراسی بازی!

از اونجايی که تا حالا چندين نفر از دوستان بازديد کننده اين وبلاگ بوسيله کامنت يا ايميل خواهان ترجمه جوکهای دوبله نشده شده‌اند، لازم دونستم که بگم هدف من از گذاشتن اين جوکها در اين وبلاگ بغير از نشوندن گل لبخند بر صورت زيبای شما، يکی آشنايی با نوع جوکهای رايج غير فارسی (که البته بعضی مواقع الزاماً غير ايرانی نبوده اند) و ديگری ايجاد انگيزه برای ياد گرفتن لغات و اصطلاحات انگليسی برای اونهايی که مثل خودم زبانشون ضعيفه بوده. آخه راستش نه که ما ايرانيها عموما خيلی از خود راضی تشريف داريم و ادعامون ...ن خر رو پاره می کنه ولی در عمل مملکتمون جزو ممالک عقب مونده دنياست (البته به برکت حکومت آقا)، فکر می کنيم که جوکهامون هم ديگه آخر جوکهای دنياست و از اونا خنده دارتر پيدا نمی شه! اينه که با خوندن بعضی از اين جوکهای انگليسی يه ذره اين طرز تفکرمون ممکنه تعديل بشه.
با اين حال برای اينکه به نظر همه احترام گذاشته بشه،‌ اون نظر سنجيه رو گذاشتم اون بقل که می بينين تا بر اساس اون بتونم تصميم گيری کنم. لذا از کليه (و همينطور روده و مثانه) دوستان دعوت می شود با شرکت شکوهمند خود در اين امر خير موجبات امتنان خاطر بازماندگان و علو درجات آن عزيز را خواستاريم!!! ضمناً وسيله اياب و ذهاب عندالمطالبه بر ذمه زوج است...

Saturday, May 15, 2004

کی بود، کی بود، من نبودم!

حتما

سخنان اخير
رئيس قوه قضائيه را خوندين که چه جوری
دم از رعايت عدل و انصاف در برخورد با متهمان دستگير شده در کلانتريها زده اند! اين
حرفهای قشنگ قشنگ در واپسين روزهای دوران تصدی پرخير و برکت ايشون بر دستگاه قضايی
آدمو به ياد روزهای اول اومدنش می اندازه که اون موقع هم يه سری حرفهای تبليغاتی
زدند که اوجش اين بود که من ويرانه ای را تحويل گرفتم! صرفنظر از اينکه ايشون بخش
عمده توپ و تشرشون را حواله نيروی انتظامی کرده و از دستگاه زيردست خودشون و حتی از
اون نزديکتر دادنستانی(!)‌ سراسر عدل و دادشون به رياست مرتضوی که اتفاقا جلوی چشمش
نشسته بوده غافل مونده اند، گو اينکه تمام اين بی عدالتيها و ظلمی که به مردم می شه
از طرف نيروی انتظاميه،‌ اين سوال به ذهن می آد که چی شده اول و آخر دوره رياست با
"آر و گوز" فراوان دم از اصلاحات می زنه ولی موقع عمل "آن کار ديگر" را می کرد؟؟!!
آخه آدم قسم حرضت عباستو باور کنه يا دمب خروستو ببينه؟!


امان از اين بده بستونهای سياسی و قدرت طلبی که چها
نمی کنه...


*********


آخوند در برابر آخوند: در تکميل مطلب قبلی در مورد
آخوندها

اين نامه
را حتما حتما بخونين.


جوک دوبله نشده امروز (سمعی و بصری هر دو):






Amit was a high-ranking official in
King Akbar's court. He had one long-standing wish - to suck the Queen's
voluptuous breasts until his heart was content.



Every time he passed by the Queen he got more frustrated. One day, he revealed
his desire to the King's chief adviser, Birbal, and begged him to do something
about it. Birbal, after much thought, agreed on the condition that, afterward,
Amit would have to pay Birbal 1,000 gold coins for arranging things. Amit
agreed.



The next day Birbal prepared an itching lotion and poured it into the Queen's
bra, which she had left out while she was taking a bath. Soon the itching
started and grew in intensity, much to the King's anxiety.



Consultations with doctors and Birbal revealed that only special saliva, if
applied for four hours, would cure it. Birbal also added that such saliva was
only to be found in Amit's mouth. King Akbar summoned Amit, and for the next
four hours Amit violently sucked the Queen's breasts. Licking, biting, pressing,
playing, he got what he always desired.



Satisfied, he returned and met Birbal but since his mission was over and his
lust satisfied, he refused to pay Birbal anything, and in fact he shooed him
away. Amit of course knew that Birbal could never report this matter to the
King.



(Read on .......)



But Amit had underestimated Birbal. Next day, revengefully, Birbal put the same
itching lotion in

King Akbar's underwear. ................



And Amit was again summoned by the King.....................................


Wednesday, May 12, 2004

درد دلهای يک جسمانی!

آخوند چيه و مشکل من با آخوندها چيه؟


اين سوال دومی را يکی از

آخوندهای وبلاگ نويس
محترم ـ البته محترم به
عنوان فردی مثل من و شما که داره از وبلاگ برای بيان عقايد و صحبتهای خودش استفاده
می‌کنه،‌ نه به خاطر آخوند بودنش ـ از من پرسيده. البته ايشون مانند اکثر قريب به
اتفاق ديگر آخوندها خودشون را روحانی معرفی می کنن. گويا که کلمه "آخوند" را به
نوعی سبُک می دونن. البته بغير از

ايشون
که رسماً ابايی از به کار بردن اين واژه در
مورد خودشون ندارن.


بذارين از همين کلمه روحانی شروع کنم که واقعا منو
کشته! ظاهرا آخوندها اين اسم را برای خودشون انتخاب کردن تا خودشون را از مردم عادی
که به زعم اونها همه جسمانی!! و در بند ماديات هستن، متمايز کنن و بگن که شأن ما
برتر از اين حرفاست! البته تا اونجايی که بنده حقير می دونم پيغمبری که اينها دم از
پيرويش می‌زنن اينگونه رفتاری نداشته و حتی در يه جمع طوری با مردم قاتی می‌نشسته
که تازه واردين تشخيص نمی‌دادن پيامبر کدوم يکی از اونهاست.


احتمالا همين باعث شده تا لباسشون رو هم متفاوت از
لباس مردم عادی انتخاب کنن تا ظاهرشون تافته جدا بافته بودنشون از مردم را نشون
بده، با اين توجيه که لباس پيغمبره. حالا يکی نيست از اينا بپرسه که کی گفته لباس
پيغمبر دقيقا اين شکلی بوده، يک؛ اگرم بوده که يکی از نمادهای فرهنگی جامعه‌ای بوده
که پيغمبر درش متولد شده و زندگی می‌کرده که ظاهرا عرب بودن و ما ظاهراًتر(!)
فارسيم با فرهنگ خودمون، دو؛ باز اگرم بوده حالا چه فضيلتی داره که لباس همه مردم
شکل اون باشه، سه؛ مگه خود خدا توی قرآن نمی گه که ما شما را با زبانها و نژادهای
مختلف آفريديم تا از هم باز شناخته بشين و بهترين شما نزد ما باتقوی‌ترين شماست؟ پس
به شکل يکی ديگه دراومدن چه فضيلتی می تونه داشته باشه؟


واقعيت اينه که همه اين بساطها نون‌دونی آخوندهاست.
برای حفظ همين نون‌دونی هم هست که سعی می کنن هاله ای به نام تقدس گرداگرد خودشون و
هر آنچه مربوط به خودشون می شه بکشن تا توده عوام جرأت نکنه به اين حريم وارد بشه و
حتی از وضع مجازات مرگ برای کسانی که به خودشون جرأت بدن اين خط قرمزهای خودساخته
را بشکنن، ابايی نداشتند. وارد اين حريم مقدس اگه بشي، می بينی که هيچ چيز فوق
العاده و مقدس، آن گونه که نشه در موردش بحث و نقد کرد وجود نداره. رساله نوشتن يه
مجتهد، تازه اگه واقعا خودش جهد کرده باشه و تمام مسائلی که توی رساله‌اش می نويسه
تراوشات ذهنی خودش باشه نه کپی برداری از رساله‌های ديگه، مثل رساله نوشتن يه
دانشجوی عادی دکتری است در دانشگاه (تازه با کلی اغماض). حالا چرا کسی غير از
خودشون اونم توی محيطهای بسته و دور از انظار مردم حق نقد کردن آرا و نظرات مختلف
اين آقايون را نداره، احتمالا به خاطر شدت دلسوزی حضرات برای مردمه که يه وقت خدای
نکرده ايمانشون سست نشه و جهنم نرن! (اينو خودم از يه آخوند شنيدم). در سايه همين
تقدسهای پوشاليه که کشيدن کاريکاتور از چهره آخوند قدغنه! يادش بخير گل‌آقا فردای
روز اعلام نتايج انتخابات مجلس ششم با اون وضع افتضاحی که برای وارد کردن رفسنجانی
به مجلس درست کردند، روی جلد مجله اش کاريکاتور بسيار جالبی از قطار انتخابات کشيده
بود که نفر سی‌ام به واگن آخر آويزون بود و داشت روی ريل کشيده می شد. البته اين
نفر سی‌ام يعنی رفسنجانی فقط آستين قباش داخل کادر بود و چهره اش ممنوع الکاريکاتور
بود طبعا که اين خودش باعث مضحک‌تر شدنش شده بود. و باز در سايه همين تقدسه که الان
آخوندای بی‌ظرفيت در برابر فيلم مارمولک مثل تخمه روی تابه افتاده بالا پايين می
پرن و يقه چاک می کنن و فرياد واروحانيتا سر می دن!


البته الان مطمئنم آخوندايی که اين مطلب را می خونن
خواهند گفت علومی که ما مطالعه می کنيم علوم الهی و آسمانی است و علوم ديگر مادی و
بی ارزش! البته بی ارزش از نظر اونا. چرا که همين علوم بی ارزش مادی باعث شده که
الان جنابعالی ـ آقای آخوند ـ اينجا تشريف داشته باشين و وبلاگ بخونين!! وگرنه اگه
بشر به اميد علوم آسمانی شما نشسته بود هنوز داشت الاغ سواری می کرد...


بگذريم. مطلب طولانی شد برخلاف قاعده‌ای که من هميشه
سعی کردم توی اين وبلاگ رعايت کنم. ولی خب حرف زياده و اينهايی که گفتم ساده‌هاش
بود که در معرض ديد و قضاوت عموم جامعه هست. کاويدن لا و لوی اين توده ظاهراً مقدس
واقعيتهای بسياری رو روشن می کنه که اگه علاقمند باشين می تونين

اينجا
و

اينجا
(هر دو pdf) رو به عنوان نمونه ببينين.


تکميل:

اين مطلب
خيلی خوب را هم از وبلاگ

حوا و آدم
در نقد روحانيت بخونيد.


*******


لينک: يه

فلش
خيلی باحال در مورد ويندوز؛ پيشنهاد می کنم
همه قسمتهاشو امتحان کنين،‌ مخصوصا سفارش غذا و Shut Down


جوک دوبله نشده امروز:


A man arrives at Ben Gurion
International Airport with two large bags. The customs agent opens the first bag
and finds it full with money in different currencies. The agent asks the
passenger, "How did you get this money?"



The man says, "You will not believe it, but I traveled all over Europe, went
into public restrooms, each time I saw a man pee, I grabbed his organ and said,
"donate money to Israel or I will cut-off your balls."



The customs agent is stunned and mumbles: "well...it's a very interesting
story... what do you have in the other bag?" 

The man says, "You would not believe how many people in Europe do not support
Israel"...


Friday, May 07, 2004

حضرت رایل



نمی دونم در مورد اين "انقلاب رايلی" شنيدين يا نه،
بهرحال اگه نشنيدين، حالا بشنوين. جريان از اين قراره که ظاهرا يه پيامبر جديد ظهور
کرده به نام حضرت رايل که ادعا می کنه دو بار يکی در سال ۱۹۷۳ و ديگری در سال ۱۹۷۵
با موجوداتی فرازمينی بنام الوهيم ملاقات کرده. اين موجودات با استفاده از يک بشقاب
پرنده از آسمان به سمت ايشون فرود اومدن و پيغام مهمی را مبنی بر اينکه ما خالق
حيات در کره زمين هستيم به او داده اند. همينطور از او خواستند که اين پيغام رو به
ديگر مردمان هم برسونه و برای بازگشت دوباره اونها به زمين سفارتی را بسازند که
ترجيحا در محل فعلی بيت المقدس باشه!


خب تا اينجای داستان ظاهرا شبيه داستان ظهور پيغمبران
قبلی است و احتمالا باور کردنش سخته. ولی نکته مهمی که باعث ايجاد تفاوت بين اين
پيامبر تازه مرسل با پيامبران قبلی می شه اينه که ايشون به خدای يگانه اعتقادی
نداره و بر اساس اطلاعاتی که الوهيم بهش دادن معتقده خالق حيات و نهايتا انسان در
کره زمين انسانهايی از جنس خود ما، منتهی از نظر علمی و تکنولوژيکی فوق العاده
پيشرفته تر بودن و بوسيله مهندسی ژنتيک اين خلقت را انجام دادن. اين نکته را هم
بدونين که الوهيم اسم جمع کلمه الوهاست (که خيلی شبيه الهه خودمون هست) و به معنی "آنهايی
که از آسمان آمدند" هستش. اگه دوست دارين بيشتر با اين جريان آشنا بشين هم می تونين
به

سايتشون
سر بزنين و هم از اين

ويدئوها
استفاده کنين.


يه نکته جالب ديگه هم در مورد اين پيامبر جديد اينه که
نه تنها اديان قبلی را نفی نمی کنه، بلکه سعی می کنه به عناوين مختلف نقاط اشتراکی
بين آنها و داستان آسمانی (و البته مادی-نه متافيزيکی و روحانی) خودش پيدا کنه و
حتی نشانه های هم از انجيل و قرآن برای اثبات حقانيت خودش می آره (اين
ويدئو
). يکی از ادعاهای جالب حضرت رايل سفر معراج پيامبر اسلامه که ادعا
می کنه بوسيله يک يوفو انجام شده و پيغمبر مستقيما به محضر رئيس الوهيم که در قرآن
به عنوان الله از او ياد شده رفته.


يکی از مزايای پيامبر جديد اينه که حامل دين و مذهب
خاصی نيست و برای اونايی که دلشون می خواد از شر شعائر دست و پاگير مذهبی (اعم از
اسلام و يهوديت و مسيحيت و بودايی و ....) خلاص شن و در عين حال کافر نباشن راه حل
مناسبيه!! پيامبر
جديد خودش اهل ساز و آواز هم هست و مُبلغ شادی و آزادی در زندگی روزمره است. شعار
اصلی رايليان " علم، نه مذهب" هست.


و اما سوال اساسی که بر اين انقلاب رايلی وارده اينه
که اينها ادعا می کنن انسانهايی مثل ما حيات را خلق کرده اند، ولی در مورد اينکه
جهان و اين کره زمين را چه کسی ايجاد کرده ساکته. البته در مورد چگونگی ايجاد جهان
و بی نهايت بودن آن نظرياتی را دارند که همه چکيده ای از نظريات علمی مطرح شده در
سالهای اخيره. بيشتر به نظر می آد که اينها با جمع آوری و استفاده از دانش پيشرفته
و نظريات علمی اثبات شده سعی دارن اعتقاد به عالم معنا و خدای واحد غير مادی را به
سطح مادی و قابل درک از ديد انسان مسلح و مغرور به علم بکشونند.


ديگه اينکه حالا چی شده که اين خالقين ما هوس کردن
برگردن به زمين و چه لزومی داره که برای برگشتنشون حتما سفارت ساخته بشه؟ اين قسمت
ماجرا يه خرده مسخره به نظر می آد و می تونه کل جريانو ببره زير سوال!


سوالهای ديگه ای هم توی ذهنم بود که الان يادم نمی آد.
برای همين ممکنه در اين باره بازم بنويسم. البته خوشحال می شم نظريات ارزشمند شما
را هم در اين مطلب دخيل کنم.


و اما حالا که صحبت از عالم روح و مادی و اعتقاد و
اينا شد اين جوک يادم افتاد که آبادانيه با پيرهن آستين کوتاه تو خيابون واستاده
بوده که يه بسيجيه می آد بهش گير می ده و ميگه چرا پيرهن نصف آستين پوشيدي؟
آبادانيه می پرسه: وولک تو به روح اعتقاد داري؟ بسيجيه می گه چه ربطی داره؟ می گه
تو حالا بگو به روح اعتقاد داری يا نه؟ بالاخره بسيجيه می گه آره، خب که چي؟
آبادانيه می گه: آخه ...م تو روحت، خب هوا گرمه ديگه!!!


باز تا از بحث آسمون و فلک و اينا خارج نشديم اين

لينک
رو هم ببينيد، بسيار زيباست.


جوک دوبله نشده امروز+18:


A guy walking down the street sees a
woman with perfect breasts. He says to her "Hey miss, would you let me bite your
breasts for $100.00?



"Are you nuts?" she replies, and kept walking.



He turns around, runs around the block and gets to the corner before she does.
"Would you let me bite your breasts for $1,000.00?" he asks again.



"Listen sir, I'm not that kind of woman. Got it?"



So the guy runs again around the next block and faces her again: "Would you let
me bite your breasts, just once for $10,000.00?"



She thinks about it for a while and says "Hmmm, $10,000.00, eh? OK, but just
once. And not here, let's go to that dark alley over there."



So they go to the alley where she takes off the blouse, reveal the most perfect
breasts in the world. As soon as he sees them he jumps on them and starts
caressing them, fondling them, kissing them, burying his face in them and
nuzzling, sucking on them, but not biting.



Finally, the woman gets annoyed and asks: "Well, are you gonna bite them or
what?"



"Nah", he replies. "Costs too much."