Wednesday, August 18, 2004

دوربين مخفی

خاطرتون باشه قول داده بودم چندتا تکه از دوربين مخفيهای فستيوال خنده مونترال که چند وقت پيش درباره اش نوشتم براتون بذارم. تو اين مدت هم چندين نفر با جستجوی واژه "دوربين مخفی" به اينجا اومده بودند که خب حتما دست خالی برگشتند. فقط محض سرکار گذاشتن اونايی که با جستجوی کلماتی مثل دختر سکسي، سکس با مادر بزرگ، عکس سوپر ايراني، سکس خامنه اي، سفيداب و خلاصه اينجور چيزا ممکنه به اينجا بيان به پيشنهاد اين دوست عزيز اينا رو هم نوشتم (اينها دقيقا کلماتيه که ملت توی سرچشون استفاده کردند و به اين وبلاگ اومدند. همينطور اون لينک چگونه در اينترنت همسر پيدا کنيم). پی نوشت: اگه باورتون نمی شه يه نگاهی به اين نتايج جستجو که يک هفته بعد از گذاشتن اين پست باهاش اومدن اينجا بندازين: ۱ - ۲ - ۳ - ۴ 


اين ويديوها از روی صفحه نمايش ضبط شده و خيلی کيفيت نداره. شما به کيفيت خودتون ببخشيد:


1-       610KB        -9             370KB       1.2MB       -5              330KB       1.1MB      


2-       350KB       1.2MB      - 6              480KB       1.6MB


3-       390KB       1.4MB       -7              460KB       1.6MB


4-       340KB       1.2MB       -8              500KB       1.7MB


اين ليست خواهد تکميل شد انشاءالله تعالی (به قول امام راحل!)

Friday, August 13, 2004

از وبلاگ ایليا:


آری رفيق! ...
ما روضه های فاطميه مان را نه در هيئات و تکايای اين پليدان می جوئيم ، که در دخمه های اين ابليسان مگر خدا و مولا و اهورا و ايليا و ناموس حق حضور دارند آخر؟! هيئات و حسينيه ها - و بهتر است بگويم يزيديه ها - و دخمه های زير زمينی و تاريکخانه های اشباح اينان ، محل رفت و آمد و برو بيای ابليسيان و يزيديان و اشباح خودساخته ای ست که اينان به نامشان نان ميخورند و بر ديگران فخر ميفروشند به نام آنان!؛ در کثافتخانه های اين خوکان گـَـنده خور ، خدا که هيچ ، ابليس نيز جرأت هبوط ندارد به مولا قسم!؛ خدا و علی و فاطمه و حسين ، دين و ايمان و احسان و غفران ، تنها دستمايه های اين عروسکان شنيع و اين مترسکان مذهبی دگم انديش خر مقدس سگ مذهب خرافه پرستی است که اگر علی و فاطمه و حسين و کوچه ی بنی هاشم و مدينه و بقيع و کوفه و کربلا و علقمه را ازشان بگيری ، بايد بروند يا به دريوزه گی و جنده گی بيفتند و برای لقمه ای نان مثل سگ از صبح تا شب جلوی هر کس و ناکسی دم بجنبانند و موس موس کنند ، يا که بايد بروند از گرسنه گی سر به زمين بگذارند و بميرند و هلاک شوند و بروند به درک اسفل السافلين!؛ علی و حسين و فاطمه و ديگران ، حکم کارمند امور مالی اداره ی فخيمه ای را دارند که اينان ماه به ماه ، هزار و يک روايت جعلی از زنده گانی و مرگ و شهادت آنان از خود ميسازند و به هزار و يک شکل فاطمه و علی و حسين را می کشند و بعد هم پاکتهای پر پولشان را می گيرند از دستان همين عوام الناس کالانعام خرافه پرستی که بزرگترين رنج حسين را تنها بی آبی و عطش ميدانند و تنها رنج فاطمه را سيلی سنگينی که از عمر ابن خطاب خورد در کوچه ی بنی هاشم و تنها رنج علی را هم درد گلوئی ميدانند که نه از الم خار در چشم و استخوان در گلو بود ، که از رنج نان جوين خشکيده و نمکی بود که گلوی حضرتش را ميشکافت و جر ميداد و زخم ميکرد!!!؛ همين! ...
فاطمه در نظر اينها ، تنها يک زن تکيده ی نحيف چارقد به سری است که فقط نوک دماغش پيداست و تا قبل از اينکه قباله ی فدکی پيدا شود ، اصلاً معلوم نيست که کدام گوری بوده است و بعد که بحث ارث و ميراث و باغ فدک مطرح ميشود ، خانوم به ناگاه مثل جنی از چراغ جادوئی بيرون ميجهد و می گويد اين باغ مال من است که پدرم به من بخشيده است و خود را صاحب و وارث همه ی غنايم غزوات نبی ميخواند!!! ...
فاطمه در نظر اينها ، يک زن غرغروی نق نقوی بد دهنی است که صبح تا شب دارد غر ميزند که چرا يک نامحرمی آمده است و در کوچه سيلی به گوشش نواخته است و چرا حق مالی اش را غصب کرده اند و چرا فلانی بهمان کرده است ، بعد هم چون اين زن از جنس ماها نيست و اصلاً آب و گلش از جنسی ديگر است و با خدا بده بستان دارد و يک حسابهای جداگانه ای با خدا دارد ، مستجاب الدعوه است و صبح تا شب در يک خانه خرابه ای در اطراف مدينه به نام بيت الاحزان ، صبح تا شب يا دارد نماز ميخواند ، يا فحش و ناسزا به همه ی مردم ميدهد و همه را نفرين می کند و دعا می کند که به زودی خدا فوتی کند و زمين و زمان را بلرزاند و ستون خانه های مدينه را بر سر اهلش خراب کند!؛ اين فاطمه ی اينهاست! يک زن بی شعور بی فرهنگ چادر به سری که صبح تا شب مثل کلاغ دارد قار قار می کند و کتک می خورد و بچه سقط می کند و بعد هم می افتد و می ميرد! ...
علی هم در نظر اينها ، يک مردک اپورتونيست و فرصت طلب و هزار چهره است که گاهی قاط ميزند و شمشير ميکشد و چون زورش هم زياد است ، لات بازی در می آورد و هر که سر راهش سبز شود را به تيغ ميکشد و سر از تنش جدا ميکند و در قنداق که بوده است 7 بار بند قنداقه اش را پاره کرده است و وقتی نوزاد بوده است يک اژدهای 7 سر را با شمشير گردن زده است و خلاصه از بچه گی برای خود يک لات بی کله بوده است!؛ گاهی هم اين علی آقا خيلی آرام بوده است و حتی کتکش هم که ميزدند و دستانش را هم که با طناب می بستند و عمامه از سرش می انداختند ، هيچ نمی گفته است و لام تا کام سخن بر زبان نميرانده است و از ترس خفه خون می گرفته است تا که جانش در امان باشد از مرگ و هلاک ، باشد که بعداً که چند تا يار لات مثل خودش پيدا کرد توی چاله ميدان و دروازه غار مدينه ، تلافی اين قداره کشی را سرشان در بياورد! ...
علی در نظر اينها ، يک مردک آنرمال غير طبيعی است که غذايش فقط نان جو ، آنهم از نوع بيات و کپک زده و خشکش است ، با يک من نمک ، آن هم از نوع سنگ نمک!!!؛ که اصلاً معلوم نيست کيست و چه می خواهد و چه می گويد و حرف حسابش چيست؟! اين علی آقا شبها تا صبح فقط کم کمش هزار رکعت نماز ميخوانده از سر بيکاری و علافی و تازه بعدش هم نان تازه و خرما به فقرا ميداده ، آنهم به صورت ناشناس در نصفه شبها!؛ تنها هنر و فضايل اين علی آقا همينها بوده است و ديگر هيچ و هيچ و هيچ!؛ اين علی آقا مثل اين دوره گردهائی که زنجير پاره می کنند ، کارهای عجيب و غريب بلد بوده است و يک دری را که 400 مرد قوی هيکل عرب نمی توانستند بلندش کنند را با يک دست بلند کرده است در جنگ خيبر ، يا يک روز با مشت زده است توی صورت يک فيل و آن فيل در جا مرده است و از اين سری اَکشن بازی های قلچماقهای خر زور زياد بلد بوده است!؛ تازه ، بعد هم هر کس ذره ای از حب اين آقا را در سينه داشته باشد - قدر سر سوزنی حتی - ، جايش در اعلا عليين است و در طبقه ی هفتم بهشت ، که آسانسور هم دارد و برج گردان و مرغ بريان و حوری عريان و دو صد غلمان ، با چائی و سيگار و قليان ، آنهم از نوع ميوه ای اش!!!؛ اگر کسی اين آقا را دوست داشته باشد ، هزاری هم که گناه کند و سر مردم کلاه بگذارد و مال مردم را بخورد و هزاری هم که پفيوز بازی سر مردم در آورد و به مال و جان و ناموس مردم تجاوز هم که بکند ، باز جايش رزرو است در همان طبقه ی هفتم بهشت و همه از خدا گرفته تا حوريانِ کف کرده ی مکشوفه و غلمان های ابنه ای سفيد ، منتظرند که يارو بميرد تا بپرند بغلش و يک حالی با او بکنند و صفائی و سکسی و بند و بساطی در جنت النعيم!!!؛ و خدا نکند که يکی اين علی آقا را نشناسد و مثلاً مسيحی باشد و خانه اش در جزاير کارائيب باشد مثلاً و اصلاً نداند که اين علی خوردنی است يا پوشيدنی؟! ، آنگاه حسابش با کرام الکاتبين است طرف!؛ هر چه کار خوب که بکند و هر چه مال و جان و ناموس مردم هم از تعرض او در امان باشند و هر چه هم آدم با خدا و دلپاکی هم که باشد ، باز جايش در قعر دوزخ و در طبقه ی هفتم جهنم است که آسانسور که ندارد که هيچ ، پر از مار و عقرب و سوسک و مارمولک است که به ماتحت طرف فرو ميروند و وعده ی غذائی سلف سرويس آنجا ، روزی سه وعده سرب داغ است با مشروبی از عصاره های آب چرک و گنداب و لجن و زهر مار!؛ تازه طرف را اگر مرد باشد ، از موهايش و دستانش و آلت مردانه گی اش ، و اگر زن باشد ، از موهايش و پستانهايش و هزار جای ديگرش از سقف آويزان می کنند که چرا تو علی آقا را نمی شناختی در آن دنيا پدر سگ خر؟! هر چه هم قسم و آيه بياورد طرف که بابا جان! اصلاً من مسيحی بودم و اصلاً اسمی از اسلام و پيغمبر و علی و فاطمه و بقيه نشنيده ام ، می گويند که بايد ميرفتی تحقيق می کردی و حقيقت را پيدا می کردی!؛ يکی هم نيست بگويد که آقايانی که تا از شکم ننه شان در آمدند ، مسلمان ختنه شده!!! بودند ، چرا خودشان اين اسلام شناسنامه ای و اين مسلمانی موروثی را به کناری نمی افکنند و به تحقيق در اديان نمی پردازند؟! وقتی هم که می گوئی شماها هم اگر در هر خانواده و کشور ديگری بوديد ، بديهی ست که به دين و مرام و مسلک و آئين و سنن آنان بوديد ، بادی به غبغب شان می افکنند و می گويند : " خب ببين جانم! خدا ما را خيلی دوست داشته ، اصلاً خدا مثل مرغی که نوک ميزند به زمين و دانه را از سنگ جدا ميکند ، شيعه های علی را از ديگران جدا کرده! ما توفيق داشتيم و سعادت اين را داشتيم که عاقبت به خير شويم! کون لق ديگران! ... "؛ اين هم از توجيه و تفسير و تحليل و تأويل اين شيعيان صفوی!؛ خدا را که مرغ و خرس و حيوان می کنند به کنار ، تنبلی و بی سوادی و حماقت و بلاهت و سفاهت خود را هم توجيه می کنند!؛ هر که مسلمان - آن هم از نوع شيعه اش - نبود ، بايد ماتحتش پاره شود تا تحقيق کند و حق را بيابد ، اما اينها خدا برايشان لقمه را آماده کرده است و داده است ملائکه جويده اندش و بعد تهوع ملائکه و استفراغ فرشته ها را در دهان اينان گذاشته است و اينها فقط بايد آن را قورت بدهند و زحمتی نبايد بکشند جز اين! چقدر سخت است به خدا رسالت اينها!!! مگر نه رفيق؟! ...
حسين هم در نظر اينها ، يک مردک بی کله ی بی منطق است که به زور 84 زن و بچه را از مدينه می کشاند به يک صحرای بی آب و علف و می گويد خدا گفته که من بايد شماها را بکشم!؛ بزرگترين رنج اين حسين آقا هم بی آبی و عطش بوده است و همين و ديگر هيچ!؛ اصلاً معلوم نيست که قبل از کربلا او کجا بوده است ، و بعد هم که سرش را بريده اند و تمام!؛ خواهر اين حسين آقا هم که نه قبل از کربلا اثری هست از او ، و نه بعد از واقعه ی کربلا!؛ فقط از ظهر عاشورا پيدايش می شود که هی گريه می کند و ضجه ميزند و فحش عربی ميدهد ، بعد هم عصر همانروز گم می شود در لابلای تاريخ و يک بار هم در مجلس يزيد در شام پيدايش می شود و بعد هم خداحافظ!؛ تنها فلسفه ی وجودی و علت العلل شهادت و سبب الاسباب کشته شدن اين حسين آقا هم فقط اين است که اين حسين جونم فقط يک پارتی است برای روز قيامت ، که دست گناهکارها را بگيرد و پفيوز بازی ها و حرامزاده گری هاشان را سرپوش بگذارد و به خدا بگويد که زير سبيلی اينها را رد کند که بروند بهشت پيش فک و فاميلشان!؛ کافيست هر گهی که ميخواهند بخورند و تا ميتوانند مال مردم را کوفت کنند و حرامخوری کنند و ريا و تظاهر و مقدس نمائی ، بعد هم بروند و يک قطره به زور هم که شده اشک بريزند در محرم برای اين آقا و اگر حاجی بازاری کلاش شياد هم بودند ، يک قيمه ای قورمه ای چيزی نذر اين آقا کنند و بدهند چند تا شکمْ سير پفيوز ديگر بخورند ، بعد بخاطر آن قطره اشک و اين همه ايثار و نذر ، ميروند بهشت و کنار همان خانه ی عفاف طبقه ی هفت بهشت يک سوئيت به نامشان ميشود! همين و ديگر هيچ! ...
اينها شدند ائمه و امامان و اوليا و اوصيا و امامت و ولايت اين شب پرستان خری که خر پيششان ارسطو است!!!؛ فاطمه ی اينها نه از برای دفاع از ولايت و امامت کشته شد ، که از برای دفاع از ارث و ميراث و مال و منال خويش کتک خورد!؛ علی در نظر اينان نه از برای اسلام و ايمان خويش لب فرو بست و 25 سال خانه نشين گرديد ، که يک مردک ترسو بود که ديد چون کسی با او نيست و هفت هشت تا يار بی کله ی قداره بند قمه کش بيشتر ندارد ، دهانش را بست و خفه خون گرفت و ترسيد و حقيقت را فدای مصلحت کرد و به انتظار زمان نشست!؛ حسين در نظر اينان نه از برای دفاع از حق و حقيقت ، با غربت به ميان کثرت حراميان شتافت که از دين حق دفاع نمايد و اسلام علوی را زنده نگاه دارد ، که او اصلاً ميخواست برود کوفه که يار جمع کند و براندازی نمايد و با کودتا حکومت را به دست بگيرد ، اما از بد حادثه يکهو نارو خورد و راه را به او بستند و چون راه برگشت به مدينه هم نداشت ، مجبور شد برود وسط آن کوير تفتيده ی طف و نفله شود! و و و ...؛ من ميخواهم اصلاً سر نباشد به تن اين علی و فاطمه و حسين و بقيه ی ائمه ای که اينان از آنها يا بت ساخته اند يا که مترسک يا که عروسکان احمق ترسوی جبون ديوانه ی گه رومی روم و گه زنگی زنگ! ...


پی نوشت: اين مطلب بخشی از يک پست بسيار طولانی از وبلاگ ايلياست. ايليا خودش آنطور که از نوشته های وبلاگش برمی آيد، مومن و معتقد به اسلام و محب اهل بيت است. ليکن اگر همه مطالب آن پست طولانی را بخوانيد متوجه می شويد که اهل بيتی که او دوست می دارد با اهل بيت دست آويز شده اهل نفاق و تزوير که در اينجا تصوير شده يکی نيست. وقت کرديد حتما بخوانيد و بعد قضاوت کنيد.

Thursday, August 12, 2004

می گم اين ستون لينک دَوونی هم بد چيزی نيست برای شانه خالی کردن از زير بار سنگين مسئوليت توليد محتوی (يا همون محتوا، بابا کلافه شديم از اين نگارش عربی در فارسی! پس اين جمع آوری لغات بيگانه که می گن چی شد؟) در اينترنت ها! خيلی وقتها هست حرفی واسه گفتن نيست (مثل خيلی وقتها)، يا ايمکاناتش نيست (مثل الان که دو هفته است اينترنت من سوخته!) يا اينکه آدم نمی دونه چطوری بنويسه که نه سيخ بسوزه نه کباب ته بگيره (مثل اين عکسها که گذاشتمشون اون بقل، ولی هيشکی تو اين کامنت دونی نگفت حاجی خرت به چند). خلاصه اينکه دوستان تو اينجور وقتها يه التفاتی به اون ستون سمت چپ بفرمايند تا هم ببينن اوقات علافي، ما به چه امر خطيری اشتغال داشته ايم و هم اينکه بفهمن عجالتا زنده ايم يا سرمون با جسم سختي، چيزی برخورد کرده.


جوک دوبله نشده امروز: (در راستای zoor nazan farsi neveshteh)


Ye afsare jeloye ye mashin ro migire, be ranande mige: jenab shoma bekhatere bastane kamarbande imeni, 50hezar toman az tarafe anjomane hemayat az imeni rahha jayeze bordid! hala mikhayn ba in pool chikar konid? Ranande: fekr konam beram bahash gavahinamamo begiram! zane ke baghal dastesh nesheste boode mige: jenab sarvan harfasho goosh nakonid, shohare man vaghti maste yeband chertopert mige! too sandalie aghab ye yarooee khaab boode, az saroseda pa mishe mige: man az avalesham goftam ba mashine dozdi nemishe
farar kard! yeho yeki az sandogh aghabe mashin dad mizane: bebinam,belakhare az marz gozashtim?


اينم ترجمه اش 


پی نوشت: حتما متوجه شديد که اين پرشين بلاگ خودمون روز به روز داره بر کمالات و فضايلش افزوده می شه. از جمله وارد کردن کد رمز در هنگام نظر دهی که فکر کنم برای جلوگيری از کپی و پيست کامنتهای شيش من يه غاز موثره. جديدترين کمالات شيخ ما هم گذاشتن daily tip پايين صفحه برای راهنمايی کاربرانه. و اين هم يکی از tipهای بسيار مهمی که اگه نبود خيليها نمی دونستن چيکار کنن:


Did you know:


To scroll toward the beginning of a document, press the UP ARROW!!!!!

Tuesday, August 03, 2004

نقدی بر "چه بايد کرد"

دوست عزيزم آقای صائبی اخيرا در فانوس مطلبی نوشته اند تحت عنوان "چه بايد کرد" که پيشنهاد می کنم اول آن را بخوانيد بعد ادامه اين پست را. 


به نظر می رسد که محافظه کاران بسیار خوب فضای عمومی جامعه را شناختند و حداکثر استفاده را از آن بردند. چون تمام مجادلات سیاسی بعد از مدت کوتاهی به بوته فراموشی سپرده شد و انگار نه انگار که حاکمان فعلی همانها هستند که قتلهای زنجیره ای را اجرا کردند، روزنامه ها را بستند، فاجعه کوی دانشگاه را بوجود آوردند، فاجعه خوابگاه طرشت را آفریدند، اصلاح طلبان را با ناجوانمردی هرچه تمامتر از صحنه سیاسی حذف کردند و کسانی را در شوراهای شهر و شهرداریها منصوب کردند که هم و غمشان هیچ تناسبی با خواسته های مردم ندارد. آری همه اینها را مردم فراموش کردند چون دربدر بدنبال نانند. بدنبال آرامشی هرچند مرگبار که در سایه آن سر نسبتا سیری بر بالین بگذارند. آنها از این همه جنگ قدرت که نهایتا به ضررشان تمام شد خسته اند. و این نتیجه ای بود که تمام استراتژی جناح راست برای رسيدن به آن طراحی شده بود و اتفاقا به بار نشست. مطمئنا انتصابات ریاست جمهوری نیز بر همین اساس اجرا خواهد شد. همانطور هم که ايشان نوشته اند، هیچ فشار خارجی بدون پشتوانه داخلی قادر به از پا درآوردن رژیم نیست و حاکمان فعلی با دانستن همین اصل است که به انفعال مردم دامن می زنند و خر خود را چهار نعل می تازانند. راه حلهایی هم که در این مقاله ارائه شده مصداق همان زیاد کردن تعداد "فاکرها!" در دروازه های شهر است تا مردم زیاد معطل نشوند!
چند سال دیگر به کمتر از این هم رضایت خواهیم داد و این حقمان است!!!

دو کلمه از عدالتخانه

حتما در مورد ماجرای قرض الحسنه های زنجيری که سال قبل در شهرهای مختلف مثل قارچ زياد شدند و عاقبت تموم پولهای مردم را بالا کشيدند، شنيده ايد. الان چند وقتی است که سر و صداها را با هر وسيله ممکن خوابونده اند؛ از جمله وعده های توخالی و سرکوب و بگير و ببند و تهديد بازداشت شدگان به اينکه اگه يه بار ديگه سر و صدا کنيد کل پولتون می ره هوا!


ولی بد نيست بدونيد در پس اين آرامش مصنوعی چه می کنند با اين مردم بینوا. قضيه از اين قراره که قوه قصابيه قرض الحسنه ها را پلمب کرده و ظاهرا به تدريج سپرده های مردم را از طريق وصول اقساط وامهای پرداخت شده بر می گردانند. ولی اين ظاهر کاره. در عمل خود کارمندان دادگستری شده اند دلال و با گرفتن ده تا سی درصد (بسته به مورد) از کل سپرده از مالباختگان آن هم فقط اونايی که از طريق آشنا يا پارتی يا پول معرفی شده اند،‌ پولشون رو بر می گردونن. جالبه بدونين که خود آقای قاضی پرونده هم يکی از همين دلالهاست که هر چند وقت يکبار هم مصاحبه می کنن (اين مورد خاص را در باره قرض الحسنه های آل طه و محمد رسول الله اصفهان شنيدم منبع خبر هم موثقه). بنابراين اقساطی که برمی گرده يا وامهای مضاربه ای که مهلتشون تموم می شه و بازپرداخت می شن،‌ ده تا سی درصدشون مستقيما به جيب کارمندای عدالتخانه ولی قبيح واريز می شه و بقيه اش به آشنادارها و نور چشميها می رسه.


حالا بشنويد از بقيه اونهايی که توی دادگستری دستشون به جايی بند نيست. اين دسته می رن کسانی رو که وام مضاربه ای بدهکارن پيدا می کنن و با هم توافق می کنن که فرد بدهکار پولشو به جای اينکه به قرض الحسنه بده به طلبکار بده. منتهی وقتی خود حکومت علنا دزدی می کنه مردم چرا نکنن؟ آقای بدهکار هم اين وسط بسته به انصاف و وجدان خودشون ده بيست درصدی رو به عنوان (چه می دونم، هرچی فکر کردم نفهميدم اين يکی به چه عنوانيه!) کم می کنن و حاضر می شن اينطوری وامشون استمهال بشه. منتهی چون اين کار از نظر قانونی مجاز نيست باز پای آقای قاضی و کارمند دادگستری اين وسط باز می شه و با گرفتن حق العمل ده بيست درصدی معامله رو جوش می دن!


خلاصه دزدی بالای دزدی و دست روی دست. اين وسط مالباخته بيچاره اگر آخر کار به نصف پول خودش هم دست پيدا کنه کلاهشو می اندازه بالا و خدا رو شکر می کنه که حداقل همين امکان براش بوده و کل پولش هاپولی نشده!!!! مملکت امام زمانه ديگه، فکر کردين چطوری امور مملکت اداره می شه؟ همينطور.