داشتم دنبال یه مطلب توپ واسه پست امروز می گشتم که مطلب زیر رو توی آرشیو ایمیلهام پیدا کردم. هرجند ممکنه اونو جای دیگه خونده باشید، ولی خوندن دوباره اون به خصوص به مناسبت آغاز به کار دولت جدید با سیستم مدیریتی ابتکاری! خالی از لطف نیست: (ضمنا از خانوما پیشاپیش عذرخواهی می شود!!)
«درس اول»
يك روز آقا كلاغه نشسته بود روي شاخه درخت و با تخماش بازي ميكرد! (1) آقا خرگوشه كه داشته ازون زير رد ميشده نگاه ميكنه، ميبينه كلاغه اون بالا داره واسه خودش حال ميكنه، بهش ميگه: آقا كلاغه! فكر ميكني منم ميتونم بشينم اين زير با تخمام بازي كنم؟! (2) آقا كلاغه هم ميگه: بعله كه ميتوني! خلاصه آقا خرگوشه هم ميشينه زير درخت و شروع ميكنه با تخماش بازي كردن. هنوز پنج دقيقه نگذشته بوده كه آقا روباهه از پشت يك بوته ميپره و آقا خرگوشه رو يك لقمة چپ ميكنه.
- نكتة مديريتي: براي اينكه آدم بتونه صبح تا شب بشينه يكجا و با تخماش بازي كنه، بايد اون بالا بالاها نشسته باشه!!
«درس دوم»
يك روز حاجآقا كبك به اتفاق خانومش زير يك درخت بلند نشسته بودن و با آقا غازه گپ ميزدن. همينجوري از هر دري گفتند، تا يهو حاجآقا كبك نگاه ميكنه به درخته و آهي ميكشه و ميگه: ااااي خدا جون... كاش ميشد من يك روزي رو يكي ازون شاخههاي بالا ميشستم. يك مدت ميگذره، آقا غازه حاجآقا كبك رو ميكشه كنار، بهش ميگه: رفيق... چقدر دوست داري امشب رو رو اون شاخه سر كني؟ حاجآقا كبك ميگه: خـــيـــلي... حاضرم به خاطرش هركاري بكنم. آقا غازه ميپرسه: هركاري؟ حاجآقا كبك ميگه: هركاري! آقا غازه يك نگاه به كپلِ گوشتيِ حاجخانوم كبك ميندازه، يك ابروش رو ميندازه بالا، ميگه: هركاري؟! حاجآقا اول شاكي ميشه، مياد كه داد و بيداد كنه و خشتك آقا غاز رو به سرش بكشه، كه يهو باز چشمش ميافته به شاخة درخت و آخر تصميمش رو ميگيره و ميگه: قبول! خلاصه آقا غازه ميره اونور و يك دور سـيــــــر ترتيب حاجخانوم كبك رو ميده و بعد با لبخند رضايت بر لب مياد و حاجآقا كبك رو بلند ميكنه و ميگذاره رو يك شاخة درخت. حاجآقا كبك هم يك دو سه ساعتي داشته آخر حال دنيا رو ميكرده كه چشمش ميافته به شاخههاي بالاتر، آقا غازه رو صدا ميزنه ميگه: برادر، راه داره من رو ببري چندتا شاخه بالاتر؟ آقا غازه باز يك ابرو رو ميندازه بالا، ميگه: رااااه كه داره حاجي، ولي كااار ميبره! حاجآقا كبك هم ميگه: كسعمش بابا.. برو به كارت برس! خلاصه آقا غازه باز ميره پايين و يك دور ديگه درِ بدخت حاجخانوم كبك ميگذاره و بعد هم پرواز ميكنه مياد حاجآقاكبك رو ميگذاره نوك درخت. حاجآقاكبك ديگه واسه خودش تو اوج فضا بوده و كيفش به اتمام كوك، كه تو همون حال و احوال مزرعهدار مهربون كه يك كبك سفيد و چاق و چله رو نوك درخت توجهش رو جلب كرده بوده، با يك تير خلاصش ميكنه.
- نكتة مديريتي: جاكشي و زن قحبهگي ممكنه آدم رو به شاخههاي بالا برسونه، ولي آدم رو اون بالا نگه نميداره!!
«درس سوم»
گنجيشك كوچولو تو يك روز سرد زمستون داشت بالاي يك مزرعه پرواز ميكرد. هوا اونقدر سرد بود كه بعد از يك مدت گنجيشك كوچولو تو هوا يخ زد و افتاد پايين. يك مدت همينطور مثل يك گلولة يخ زده اونجا افتاده بود كه يهو آقا گاوه كه داشت ازونجا رد مي شد يك تاپالة مشتيِ با پدر مادر(!) انداخت رو گنجيشك كوچولو. چند دقيقه بعد گرماي مطبوع تاپالة آقا گاوه يخ گنجيشك كوچولو رو آب كرد و گنجيشك كوچولو هم كه حالا حسابي گرم شده بود، از شدت خوشحالي شروع كرد به آواز خوندن. صداي آواز گنجيشك كوچولو رسيد به گوش آقا گربه كه از همون نزديكي ميگذشت و اون هم صدا رو دنبال كرد و اومد بالاسر تاپالة آقا گاوه و با دقت گنجيشك كوچولو رو از اونتو درآورد و بعد هم با لذت خوردش.
- نكتة مديريتي اول) هركسي كه تا گردن ميرينه به آدم، دشمن آدم نيست!
- نكتة مديريتي دوم) هركسي كه آدم رو از تو گه نجات ميده، رفيق آدم نيست!
- نكتة مديريتي سوم) اگه تا گردن تو گـه گير كردين، لااقل دهنتون رو ببنيدن!!
------------------------------------------------
1) ملت فكر بد نكنيد! منظور تخمهاييه كه از توش جوجه كلاغ در مياد!
2) ملت! حالا اگه خواستين ميتونيد فكر بد كنيد!!