Tuesday, August 03, 2004

نقدی بر "چه بايد کرد"

دوست عزيزم آقای صائبی اخيرا در فانوس مطلبی نوشته اند تحت عنوان "چه بايد کرد" که پيشنهاد می کنم اول آن را بخوانيد بعد ادامه اين پست را. 


به نظر می رسد که محافظه کاران بسیار خوب فضای عمومی جامعه را شناختند و حداکثر استفاده را از آن بردند. چون تمام مجادلات سیاسی بعد از مدت کوتاهی به بوته فراموشی سپرده شد و انگار نه انگار که حاکمان فعلی همانها هستند که قتلهای زنجیره ای را اجرا کردند، روزنامه ها را بستند، فاجعه کوی دانشگاه را بوجود آوردند، فاجعه خوابگاه طرشت را آفریدند، اصلاح طلبان را با ناجوانمردی هرچه تمامتر از صحنه سیاسی حذف کردند و کسانی را در شوراهای شهر و شهرداریها منصوب کردند که هم و غمشان هیچ تناسبی با خواسته های مردم ندارد. آری همه اینها را مردم فراموش کردند چون دربدر بدنبال نانند. بدنبال آرامشی هرچند مرگبار که در سایه آن سر نسبتا سیری بر بالین بگذارند. آنها از این همه جنگ قدرت که نهایتا به ضررشان تمام شد خسته اند. و این نتیجه ای بود که تمام استراتژی جناح راست برای رسيدن به آن طراحی شده بود و اتفاقا به بار نشست. مطمئنا انتصابات ریاست جمهوری نیز بر همین اساس اجرا خواهد شد. همانطور هم که ايشان نوشته اند، هیچ فشار خارجی بدون پشتوانه داخلی قادر به از پا درآوردن رژیم نیست و حاکمان فعلی با دانستن همین اصل است که به انفعال مردم دامن می زنند و خر خود را چهار نعل می تازانند. راه حلهایی هم که در این مقاله ارائه شده مصداق همان زیاد کردن تعداد "فاکرها!" در دروازه های شهر است تا مردم زیاد معطل نشوند!
چند سال دیگر به کمتر از این هم رضایت خواهیم داد و این حقمان است!!!

دو کلمه از عدالتخانه

حتما در مورد ماجرای قرض الحسنه های زنجيری که سال قبل در شهرهای مختلف مثل قارچ زياد شدند و عاقبت تموم پولهای مردم را بالا کشيدند، شنيده ايد. الان چند وقتی است که سر و صداها را با هر وسيله ممکن خوابونده اند؛ از جمله وعده های توخالی و سرکوب و بگير و ببند و تهديد بازداشت شدگان به اينکه اگه يه بار ديگه سر و صدا کنيد کل پولتون می ره هوا!


ولی بد نيست بدونيد در پس اين آرامش مصنوعی چه می کنند با اين مردم بینوا. قضيه از اين قراره که قوه قصابيه قرض الحسنه ها را پلمب کرده و ظاهرا به تدريج سپرده های مردم را از طريق وصول اقساط وامهای پرداخت شده بر می گردانند. ولی اين ظاهر کاره. در عمل خود کارمندان دادگستری شده اند دلال و با گرفتن ده تا سی درصد (بسته به مورد) از کل سپرده از مالباختگان آن هم فقط اونايی که از طريق آشنا يا پارتی يا پول معرفی شده اند،‌ پولشون رو بر می گردونن. جالبه بدونين که خود آقای قاضی پرونده هم يکی از همين دلالهاست که هر چند وقت يکبار هم مصاحبه می کنن (اين مورد خاص را در باره قرض الحسنه های آل طه و محمد رسول الله اصفهان شنيدم منبع خبر هم موثقه). بنابراين اقساطی که برمی گرده يا وامهای مضاربه ای که مهلتشون تموم می شه و بازپرداخت می شن،‌ ده تا سی درصدشون مستقيما به جيب کارمندای عدالتخانه ولی قبيح واريز می شه و بقيه اش به آشنادارها و نور چشميها می رسه.


حالا بشنويد از بقيه اونهايی که توی دادگستری دستشون به جايی بند نيست. اين دسته می رن کسانی رو که وام مضاربه ای بدهکارن پيدا می کنن و با هم توافق می کنن که فرد بدهکار پولشو به جای اينکه به قرض الحسنه بده به طلبکار بده. منتهی وقتی خود حکومت علنا دزدی می کنه مردم چرا نکنن؟ آقای بدهکار هم اين وسط بسته به انصاف و وجدان خودشون ده بيست درصدی رو به عنوان (چه می دونم، هرچی فکر کردم نفهميدم اين يکی به چه عنوانيه!) کم می کنن و حاضر می شن اينطوری وامشون استمهال بشه. منتهی چون اين کار از نظر قانونی مجاز نيست باز پای آقای قاضی و کارمند دادگستری اين وسط باز می شه و با گرفتن حق العمل ده بيست درصدی معامله رو جوش می دن!


خلاصه دزدی بالای دزدی و دست روی دست. اين وسط مالباخته بيچاره اگر آخر کار به نصف پول خودش هم دست پيدا کنه کلاهشو می اندازه بالا و خدا رو شکر می کنه که حداقل همين امکان براش بوده و کل پولش هاپولی نشده!!!! مملکت امام زمانه ديگه، فکر کردين چطوری امور مملکت اداره می شه؟ همينطور.

Monday, July 26, 2004

غروب


پارک بابينو، مونترال


جوک

Wednesday, July 21, 2004

فستیوال خنده

اين روزها توی مونترال جشنواره "فقط برای خنده" در حال برگزاريه (تا آخر هفته جاری هم ادامه داره). در اين فستيوال خيابانی سرگرميهای مختلفی برای مردم وجود داره از جمله نمايشهای پانتوميم، تردستي، رقص و موزيک،‌ بازيهای خنده دار،‌ سرکار گذاری ملت در ملاء عام! و خيلی چيزهای ديگه. يکی از کارهای جالب اينه که عده ای خودشون رو به شکلهای مختلف گريم کرده و در گوشه ای از خيابون مجسمه بازی در می آرن. به اين صورت که کاملا بدون حرکت و با يه ژست خاص (عينهو مجسمه) واميستن و وقتی کسی توی قوطی جلوشون سکه ای بندازه،‌ با يک افه حرکتی معمولا خنده دار از اون تشکر می کنن و توی همون حالت می مونن تا نفر بعدی سکه ای ديگه بندازه. مثل اينها:



اين مثلا توی يخچال يخ زده، ولی تا سکه ای براش بندازی شروع می کنه به طرز ترسناکی لرزيدن



اين افه های خيلی جالبی می آد و دستشو برای دست دادن با سکه انداز به طرز هنرمندانه ای دراز می کنه



اين لباساشو طوری دستکاری کرده که انگار توی باد داره می ره ولی در واقع سرجاش ثابت واستاده



اينا لباس کانگرويی پوشيده اند و زير پاشون توی لباس فنر دارن، بهمين خاطر می تونن عين کانگروها دوسه متر بپرن جلو و بالا



اينجا هم تکه های دوربين مخفی نمايش می دن. البته نه از اون دوربين مخفيهای لوس و بی مزه ايران. ايده های فوق العاده بکر و خنده دار و در عين حال بدون توهين. خلاصه آخر دوربين مخفی که با ديدن يه تکه اش روده بر بشين از خنده. سعی می کنم اگه بشه چند تکه فيلمشو واسه اينجا جور کنم.



اينم ملت مشتاق خنده (بس که اينجا هر روز بساط عزاداری و آه و ناله به راس!) که مشغول تماشای يه نمايش خيابونی هستن.


کلی چيزهای ديگه هم هست. از جمله روز آخر فستيوال که تموم دوقلوهای شهر از نوزاد تا هشتاد نود ساله رژه می رن، خيلی جالبه. برای آگاهی از برنامه کامل فستيوال به اينجا سر بزنين. سعی می کنم بازم در اين مورد بنويسم و عکس بذارم.


جوک دوبله نشده:


A woman calls her boss one morning and tells him that she is staying  home because she is not feeling well.


"What's the matter?" he asks.


"I have a case of anal glaucoma," she says in a weak voice.
"What the hell is anal glaucoma?"
"I can't see my ass coming into work."
 







Monday, July 19, 2004

لورنزو

دیشب فیلمی دیدم به نام "لورنزو" که داستان پسری بود با یک بیماری کمیاب و خطرناک به نام ADL. این بیماری شبیه MS بر روی سیستم عصبی بدن عمل می کنه با این تفاوت که با ذخیره چربیهای زنجیره بلند اشباع نشده در مغز مستقیما مراکز کنترل عصبی بدن مثل بینایی، شنوایی، بویایی، گویایی و حرکتی بدن را از کار می اندازه. داستان فیلم حکایت تلاش  پدر و مادر این پسر بود که موقعی که دکترها بهشون گفتند این بیماری تازه کشف شده و ما هنوز در پی این هستیم که بفهمیم چگونه عمل می کند و هیچ درمانی فعلا برای آن وجود نداره. تنها راهی که دکترها برای کند کردن سرعت پیشرفت بیماری به نظرشون رسیده بود، حذف کلیه چربیها از رژیم غذایی بیمار بود که خب عواقب خاص خودش از جمله لاغری و اختلال در سیستم سوخت و سوز بدن را داره. مراحل بیماری در طی یک دوره دوساله از اختلال در بینایی و نهایتا کوری، کری، لالی، فلج شروع شده و به کما و مرگ ختم می شه. هر کدام از اینها به تنهایی کافی بود تا پدر و مادر پسر را به زانو درآره و تسلیم قضا و قدر کنه؛ اما اونها به جای تسلیم شدن و توسل به این امام و اون امام و بست نشستن تو این امامزاده و اون حرم یک تنه به جنگ بیماری رفتند. آنها شروع به مطالعه در مورد بیماری کرده و نهایتا مادر با ایده ای بکر موفق شد پیروز بشه: ایده این بود که به جای حذف چربیها از رژیم غذایی، چربیهای اشباع شده زیادی به خورد بچه بدهند تا از ساخت چربیهای اشباع نشده و ذخیره آنها در مغز توسط بدن جلوگیری بشه. دکترها ابتدا از پذیرفتن این راه حل امتناع می کردن ولی با پیگیری بی نظیر مادر و شرکت در کنفرانسهای متعدد تونست ایده خودش را به اجرا بذاره و آخر سر جواب بگیره. و جالب این بود که اونا یه پدر و مادر معمولی بودند که هیچ کدوم توی رشته های مرتبط با پزشکی تخصصی نداشتن. داستان فیلم واقعی بود و الان لورنزو 14 سالشه و هرچند کاملا سلامت نیست ولی زنده است و تمام سیستم عصبی بدنش هم بخوبی کار می کنه.

اوایل فیلم صحنه ای را نشان می داد که پدر و مادر دلشکسته در کلیسا حضور یافته و توسل و نذر می کردند. لیکن این باعث نشد تا خودشون برای مبارزه با بیماری کاری نکنن. حالا اینو مقایسه کنید با موارد بسیار متعددی که مطمئنا هر کدام از شما حداقل یک موردش را در بین اطرافیان خود دیده اید. چه نتیجه ای می گیرید؟

جوک دوبله نشده امروز +18:

An Amish woman and her daughter were riding in al old buggy on a cold blustery day.  The daughter said to her mother, my hands are freezing cold. The mother replied, put them between your legs, your body heat will warm them up. The daughter did and her hands warmed up. The next day the daughter was riding with her boyfriend who said, my hands are freezing cold, the girl replied put them between my legs, the warmth of my body will warm them up, he did and warmed his hands. The following day the boyfriends was again in the buggy with the daughter, he said my nose is cold, the girl replied put it between my legs, the warmth of my body will warm it up,, he did and warmed his nose. The next day the boy friend was again driving with the daughter and he said my penis is frozen solid. The following day the daughter was driving in the buggy with her mother and she says to her mother, have you ever heard of a penis. Slightly concerned the mother said, why yes, why do you ask, the daughter replies, they make one hell of a mess when they defrost don't they.


Wednesday, July 14, 2004

خورشید نیمه شب

خب به حول و قوه الهی و با عنايات امام زمان، فستيوال جاز مونترال هم با کمال موفقيت و زيبايی برگزار شد و به اتمام رسيد (چيه؟ فکر کردين امام زمان فقط امورات مربوط به مجلس هفتم را پيگيری می کنه؟! يا دربست نشسته سفارشات آيت الله مشکينی رو انجام می ده؟)
فستيوال جاز مونترال که امسال بيست و پنجمين دوره خودش رو پشت سر گذاشت، يکی از بزرگترين فستيوالهای بين المللی موسيقيه که هر سال هنرمندهای زيادی رو از سرتاسر جهان گرد هم جمع می کنه و به مدت دو هفته يکی از جذاب ترين و جالب ترين رويدادهای سالانه مونترال را شکل می ده. در طی اين دو هفته حدود ۵۰۰ کنسرت جاز توسط گروههايی عمدتاً از آمريکای شمالی و آفريقا هم در فضاهای باز بصورت مجانی و هم در سالن با فروش بليت اجرا می شه. همه کنسرتها از بعداز ظهر شروع می شن و تا نيمه شب ادامه پيدا می کنن. خيابونهای اطراف محل فستيوال هم به روی ماشينها بسته می شه و در کل قسمت مرکزی شهر حال و هوای ديگه ای پيدا می کنه. نکته قابل توجه (البته برای ما ايرانيها) هماهنگی و نظم و ترتيب بی نظيريه که در تمام مراحل و بين تمامی عوامل اجرايی فستيوال وجود داره. بطوريکه می تونم بگم برگزاری چنين رويدادهايی که نه، يک دهم اون هم تا سالهای متمادی در کشور ما خواب و خيالی بيش نيست! با هم تصاويری بسيار ناچيزی از اين فستيوال را ببينيم (چقدر تلويزيونی شد!):





در کنار برگزاری کنسرتها امکانات جانبی فراوانی هم برای تماشاگران فراهم می شه. از جمله محوطه بزرگی برای بازی بچه ها که با مراقبتهای ويژه و استفاده از وسايل کاملا استاندارد برای همه سنين مناسبه. در عين حال وسايل بازی با هدف انتخاب شده ان و سعی در آموزش موسيقی و هنر به بچه ها دارن. در اينجا پيانوی بزرگی رو می بينين که بچه ها با راه رفتن روی اون نتهای مختلف را تجربه می کنن:



فروشگاههای مواد غذايي، تابلوهای هنري، لوازم موسيقي، تی شرتها و عروسکهای يادگاری فستيوال هم از جمله امکانات جانبی فستيواله که بعضيهاشونو اينجا می بينيد:



امسال برگزاری مراسم اختتاميه با عنوان "خورشيد نيمه شب" در شب آخر توسط حدود ۵۰ گروه هنری و با اجرای عالی موسيقيهای اصيل و جذاب همراه با نمايشهای رقص فردی و گروهی و استفاده از زيباترين جلوه های نورپردازي، آتش بازي و نمايش سايه ها در حضور هزاران تن (که از غروب همه محوطه فستيوال را پر کرده بودن و ديگه جای سوزن انداختن باقی نذاشته بودن) جلوه خاصی به فستيوال داد (حيف که نمی تونم فيلمشو اينجا بذارم): 



خلاصه جای همتون خالی بود. البته دوستانی که در کانادا يا آمريکا زندگی می کنن و امکان سفر به مونترال براشون هست، فستيوال خنده مونترال (Just for Laugh) را که چند روز ديگه شروع می شه و همين طور ساير ديدنيهای تابستان مونترال را از دست ندن. دوستان ساکن ايران هم از آزاديهای فردی و اجتماعی خيره کننده ای که به يمن حضور آبادگران در مجلس و شورای شهر و به کوری چشم دشمنان براشون فراهم شده لذت ببرن!


جوک دوبله نشده امروز (قابل توجه ضعيفه های محترم):


A wife arrived home from a shopping trip and was shocked to find her husband in bed with a lovely young woman. Just as she was about to storm out of the house, her husband called out, "Perhaps you should hear how all this came about. I was driving home on the highway when I saw this young woman looking tired and bedraggled. I brought her home and made her a meal from the roast beef you had forgotten about in the fridge. She was barefooted, so I gave her your good shoes which you had discarded because they had gone out of style. She was cold so I gave her the sweater which I bought for you for your birthday but you never wore because the colour didn't suit you. Her pants were torn, so I gave her a pair of your jeans, which were perfectly  good, but too small for you. Then just as she was about to leave, she asked, "Is there anything else your wife doesn' t use anymore?"

Friday, July 02, 2004

روز کانادا

دوستانی که علاقه دارند عکسهای مربوط به کارناوال روز کانادا در مونترال را ببينند به اينجا برن. چون هم تعداد عکسها زياد بود و هم نمی خواستم سايزشون را کوچک کنم ترجيح دادم اينجا نيارمشون.


جوک دوبله نشده: جوک مهندس کشاورزی را شنيدين؟ اين همون مهندسه هست با يکی از همکلاساش:


Two engineering students were walking across the campus when one said,"Where did you get such a great bike?"  The second engineer replied, "Well, I was walking along yesterday minding my own business when a beautiful woman rode up on this bike. She threw the  bike  to the ground, took off all her clothes and said, "Take what you want." The second engineer nodded approvingly, "Good choice; the clothes probably wouldn't have fit."

Thursday, July 01, 2004

افاضات

فاطمه آليا عضو ائتلاف آبادگران مجلس هفتم: اگر قلب رهبر از ما راضى باشد، امام زمان (عج) هم از ما راضى خواهد بود و اگر مجلس هفتم، مجلس خوبى باشد، امام زمان هم سرى به آن خواهد زد.


بابا اين امام زمان هم که کارش شده پيگيری امور مجلس هفتم! آخه يا گريب الگربا! گوربان سر بريده ات برم، من ميگم چرا ظهور نمی کنيا، نگو سرت شلوغه!!

Saturday, June 26, 2004

بعضی از دوستان از من تقاضا کرده اند که خبر مناسبتهای ويژه اينجا را از قبل بذارم. البته من خودم هم بدم نمی آد که مثلا عکسهای فستيوال جاز مونترال را که از هفته آينده شروع می شه از همين الان بذارم توی وبلاگ!! ولی خب بعضی وقتها امکاناتش نيست. البته در مورد اين مناسبت خاص الان امکانش هست، ليکن فعلا حسش نيست. بهرحال بعضی از مناسبتها رو من هم از قبل خبر ندارم و همون روز خبردار می شم. مثل "روز کبک" که ديروز بود و مراسم مفصلی در پارک Maisonneuve (روبروی المپيک) برگزار شد:




فعلا محض اطلاع دوستانی که ممکنه خبر نداشته باشند عرض کنم که سه شنبه آينده روز ملی کاناداست که از پيش از ظهر تا حدود ساعت يک کارناوال و رژه بزرگی در خيابان سنت کاترين خواهد بود. همينطور فستيوال آتش بازی هم تا اواخر جولای شنبه شبها از ساعت ۱۰ تا ۲۵/۱۰ زير پل "Jacque-Cartier" برگزاره که حيفه از دست بدين: قشنگ ترين جلوه های آتش بازی همراه با موسيقی توسط تيمهايی از کشورهای مختلف. اينها نمونه ای از کارهای تيم پرتغال در سال گذشته است:





دوستان مونترالی برای با خبر شدن از مناسبتها و اخبار ويژه می تونن در اين گروه ياهو عضو بشن.


جوک دوبله نشده امروز:


Question: "What's the similarity between a good-looking faithful, rich husband who satisfies his wife sexually every night and Bin Laden?"

"BOTH CANNOT BE FOUND" !!!

Wednesday, June 23, 2004

حراجی سنت لورنت

امروز داشتم به پستهای قبلی که نوشته بودم نگاه می کردم متوجه شدم این اواخر خیلی گیر دادم به پستهای عکسی و مونترالی. ولی خب چه کنم تابستونای مونترال اینقدر شلوغ پلوغ و پر از جشن و فستیوال و مراسم مختلفه که حیفه از دست بدمشون. کلا تابستونای اینجا فصل گشادیه! (جای آخوندا خالی!) اینه که فعلا اگه منو ولم کنین تا خرخره تونو پر عکس می کنم. خلاصه هر وقت دیگه حالتون از این تریپ پستها به هم خورد ندا بدین دستی رو بکشم! (ظاهرا از تعداد کامنتها هم اینطور برمی آد که خیلی حال نمی کنید. یه جور مقاومت مدنی منفی از نوع انتخابات مجلس هفتم).


بگذریم. یکی از جاذبه های مونترال که باعث تبدیل اون به یه شهر سرزنده و پرشور شده حراجهای فصلی مختلفیه که در مواقع بخصوصی در گوشه و کنار شهر برگزار می شه. از جمله مهم ترین و بزرگترین این حراجها، حراجی خیابان سنت لورنته که دو بار در سال برگزار می شه و هفته قبل اولیش بود. این خیابون پر از رستوران و بار و کلابه و شبهای تعطیل آخر هفته، چه زمستون و چه تابستون، اکثرشون جای سوزن انداختن ندارن. همینطور مغازه های لباس فروشی و پیتزا فروشی هم تو این خیابون زیادند (اگه گذرتون به مونترال افتاد، شبهای این خیابون را از دست ندین). در موقع حراج خیابون به روی اتومبیلها بسته می شه و تمام مغازه ها بساطشون را تا وسط اون می چینن و فروشهای فوق العاده می زنن. تعداد زیادی هم بساطی از هر نوع که فکرشو بکنین دو طرف خیابون را پر می کنن. حسن بزرگ خرید توی این چند روز حراج اینه که از شر مالیات 15 درصدی که مواقع عادی روی تمام اجناس کشیده می شه راحتی. یعنی همون قیمتی را که روی جنس می بینی می پردازی. شایدم کمتر اگه عرضه یه ذره چونه زدن داشته باشی. برنامه بزن برقص و نمایشهای خیابونی هم که طبق معمول به راهه. البته اینجا هم مثل فروشهای شب عید ایران اگه حواست جمع نباشه احتمال رفتن کلاه بر سر هم بعید نیست. ولی نه به اون شدت ایران. اینا یه سری عکس از حراجی اخیره که می ریم که داشته باشیم!


نمایی از خیابون سنت لورنت و جمعیت علاف:



این چیز زردا که می بینین میوه "مونگو" هست که فروشنده ها برای قشنگی و جذب مشتری پوست کنده و به صورت گل در می آرن:



منو روسیاه کن و چیزتو بذار تو دستم:



اشتباه نکنین اینجا مشهد نیست، مونتراله:




خدایی این قیمتهایی که اینجا می بینین عالیه، مایه کاری حساب کردم به جون شوما:



یه تابلوی نقاشی خیابانی گروهی:



همون تابلو دو روز بعد:



اینم شادی طرفداران تیم پرتغال که اون روز تیمشون برده بود و خیابون رو رو سرشون گذاشته بودن. البته باید بدونین که این خیلی جالبه که من عکسشو اینجا گذاشتم. چون اینجا و بطور عموم در آمریکای شمالی فوتبال آدم وار خیلی تو بورس نیست، بلکه از اون فوتبالهای وحشیانه آمریکایی دوست دارن. اینه که دیدن یه عده زیاد طرفدار succer با کلی دمبل و دیمبو و سر و صدا منظره نادریه:



جوک دوبله نشده امروز:


An Indian and an American are seated next to each other on a flight from Los Angeles to New York. The American asked if he would like to play a Fun game.The Indian, tired, just wants to take a nap, so he politely declines and rolls over to the window to catch a few winks. The American persists and explains that the game is easy and a lot of fun. He says, "I ask you a question, and if you don't know the answer, you pay me five dollars, and vice versa." Again, he declines and tries to get some sleep. The American, now agitated,says, "Okay, if you don't know the answer, you pay me $ 5,and if I don't know the answer, I will pay you $500."
This catches the Indian's attention and, figuring there will be no end to this torment, agrees to the game. The American asks the first question: "What's the distance from the earth to the moon?"  The Indian doesn't say a word, reaches into his wallet, pulls out a $5.00 bill,and hands it to the American.
"Okay," says the American, "your turn."  He asks, "What goes up a hill with three legs and comes down with  four  legs?"   The American, puzzled, takes out his laptop computer & searches  all his preferences........no answer. He taps into the air phone with his modem and searches the Internet and the Library of Congress... no answer. Frustrated, he sends e-mails to all his friends and coworkers but  to no avail. After an hour, he wakes the Indian and hands him $500. The Indian thanks him and turns back to get some more sleep.
The American, who is more than a little miffed, stirs the Indian and asks,"Well, what's the answer?" Without a word, the Indian reaches into his purse, hands the American $5,and goes back to sleep.